جدول جو
جدول جو

معنی فسانه شدن - جستجوی لغت در جدول جو

فسانه شدن
(دَ گِ رِ تَ)
معروف شدن. شهرت یافتن به صفتی:
که نراژدها شد بچنگش زبون
شده ست او فسانه به روم اندرون.
فردوسی.
الحق چه فسانه شد غم من
از شر فسانه گوی شروان.
خاقانی.
شدم فسانه بسرگشتگی وابروی دوست
کشید در خم چوگان خویش چون گویم.
حافظ.
، کهنه شدن. دیرینه گشتن:
پارش امسال فسانه ست به پیش ما
هم فسانه شود امسالش چون پارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فتنه شدن
تصویر فتنه شدن
مفتون شدن، فریفته شدن، شیفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
روان شدن، رفتن، راهی شدن، به راه افتادن، روانه گشتن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ مَ دَ)
کهنه شدن. فسانه شدن. دیرینه گشتن:
فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو راحلاوتی است دگر.
فرخی.
پدرت و برادرت و فرزند و مادر
شدستند ناچیز و گشته فسانه.
ناصرخسرو.
، مشهور شدن:
فسانه ی خوب شو آخر چو میدانی که پیش از تو
فسانه ی نیک و بد گشتند ساسانی وسامانی.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(دِ / دَ کَ دَ)
مفتون شدن. (یادداشت بخط مؤلف). فریفته شدن. سخت پای بند گشتن:
بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار
تا چند گه چون او بخورند و فرومرند.
ناصرخسرو.
فتنه فروکشتن از او دلپذیر
فتنه شدن نیز بر او ناگزیر.
نظامی.
ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت.... (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به فتنه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ نِ شَ تَ)
هدف شدن. هدف واقع شدن.
- نشانۀ تیر بلا شدن، آماج بلا و مصائب شدن.
، انگشت نما شدن. علم شدن. مشارٌ بالبنان گشتن:
چو مه نشانه شد اندر سفر مسلمانان
نشانه پلۀ من از سفر که می آرد.
میرحسن دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ اَ دَ مَ دَ)
رفتن. راهی شدن. براه افتادن. فرستاده شدن. روان شدن:
برون کن از دل اندوه زمانه
مگر خوشدل شوی زینجا روانه.
ناصرخسرو.
و یعقوب با پسران روانه شدند. (قصص الانبیاء). چون این نامه روانه شد ولایت قسمت کردند. (راحه الصدور راوندی).
روانه شد چو سیمین کوه درحال
درافکنده به کوه آواز خلخال.
نظامی.
چو برزد آتش مشرق زبانه
ملک چون آب شد زانجا روانه.
نظامی.
گفت بابا روانه شد پایم
کرد رای تو عالم آرایم.
نظامی.
بر درازگوش نشستند و بطرف شهر بخارا روانه شدند. (انیس الطالبین ص 35). و رجوع به روانه و روان شدن شود، جاری شدن. جریان پیدا کردن. روان شدن:
به طرف هر چمن سروی جوانه
به هر جویی شده آبی روانه.
نظامی.
و رجوع به روان شدن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
قصه شدن. بصورت داستان درآمدن. قصۀ بی واقعیت شدن:
با مردمی و مردیت افسانه شد بدهر
آثار جود حاتم و اخبار زال و سام.
سیف اسفرنگی (ازارمغان آصفی) ، نوعی چاپ. چاپ عکس
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ دَ / دِ کَ دَ)
مردن. (یادداشت مؤلف) : و احمد بگفت خوارزمشاه را که بی تو چه کردم هرچند به تن خویش مشغول بود و آن شب کرانه خواست شد. گفت احمد من رفتم نباید که فرزندانم را از این بد آید. (تاریخ بیهقی). زندگانی شما به فرمان اوست و چون کرانه شوید بازگشت بدوست و حشر و قیامت خواهد بود و سؤال و جواب و ثواب و عقاب. (تاریخ بیهقی). یازده روز بخسبید و پس کرانه شد. (تاریخ بیهقی).
- به آن جهان کرانه شدن، مردن. (یادداشت مؤلف). به سرای باقی پیوستن: و او (ابوالعباس) سه سال خلافت کرد و به آن جهان کرانه شد. (کتاب النقض)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ)
یخ زدن. منجمد شدن. فسردن:
فسرده شد آن آبهای روان
که آمد سوی برکۀ خسروان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ)
بجای افسانه شدن که عبارت از کمال شهرت گرفتن است. (بهار عجم) (آنندراج). رجوع به ترانه گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ تَ)
سقط گردیدن بچۀ ناتمام:
هیبتش چون بانگ بر عالم زد افگانه شود
هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله.
مسعودسعد.
المنهللّه که کنون آنهمه علت
شد سهل بفر تو از این خوردن مسهل
ترکیب من افگانه شد از زایش علت
زان پس که بد از علت و از عارضه حامل.
سنایی
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ نِ شَ تَ)
رفتن. نابود شدن:
فانی نشود هرچه کآن بقا یافت
زیرا که بقا علت فنا نیست.
ناصرخسرو.
، (اصطلاح صوفیه) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نشانه شدن
تصویر نشانه شدن
هدف (تیر و غیره) قرار گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان شدن
تصویر آسان شدن
سهل شدن آسان گردیدن تیسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
حرکت کردن عازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
دلباختن، شور بر پا شدن، بر سر زبان ها افتادن فریفته گشتن سخت پابند کسی یا چیزی شدن مفتون شدن، شور و غوغا بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
فانی گشتن ونیدن نابود شدن نابود شدن نیست گشتن، ترک دنیا کردن و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق بامید بقای ابدی یا بقا بالله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه شدن
تصویر فتنه شدن
((~. شُ دَ))
شیفته شدن، آشوب برپا شدن، فتنه گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روانه شدن
تصویر روانه شدن
عازم شدن
فرهنگ واژه فارسی سره